حداد [آهنگر] کوفهاز آهنگری كوفى حكايت شده كه گفت: موقعى كه لشكر ابن زياد از كوفه براى جنگ با امام حسين (ع)خارج شد، من آهنهایى را كه داشتم جمع كردم و ابزار كارم را برداشتم و با آنان حركت نمودم. هنگامى كه آنان به مقصد رسيدند و طناب خيمهها را بستند من نيز براى خود خيمهاى برپا كردم و ميخهاى آهنى براى نصب خيمهها، راه و جايگاه براى اسبها و نوك نيزهها ساختم. هرگاه نوك نيزه يا شمشير يا خنجری كج ميشد من آنها را اصلاح ميكردم.رزق و روزى من بدين لحاظ فراوان شد و نام من در ميان آنان شيوع پيدا كرد، تا اينكه امام حسين (ع)با لشكر خود آمد. ما به سوى كربلا حركت نموديم و در كنار علقمه خيمه زديم. قتال در بين آنان شروع شد. آب را بروى امام حسين (ع)بستند و آن حضرت را با ياران و فرزندانش شهيد نمودند. مدت توقف و حركت ما نوزده روز بود. من در حالى كه ثروتمند شده بودم در حالی که اسيران با ما بودند به سوى منزل خود مراجعت كردم. وقتى اسيران به ابن زياد عرضه شدند او دستور داد تا آنان را براى يزيد به جانب شام بفرستند.چند صباحى بيش نگذشت كه من در منزل خود بودم. يك شب در ميان رختخواب خود خوابيده بودم. ناگاه در عالم خواب ديدم كه گويا قيامت بر پا شده و مردم نظير ملخهایی كه راهنماى خود را از دست داده روى زمين موج ميزدند و زبان عموم آنان از شدت تشنگى روى سينههاشان قرار گرفته است. من اين طور مىپنداشتم كه تشنگى هيچ كدام از ايشان از من شديدتر نیست؛ زيرا گوش و چشم من از شدت تشنگى از كار افتاده بودند. اضافه بر آن تشنگى، مغز من از حرارت آفتاب ميجوشيد.زمين نيز مانند قيرى جوشان شده بود كه آتش زير آن روشن كرده باشند. من اين طور خيال ميكردم كه مچ پاهايم كنده شده است. به خداى بزرگ قسم اگر من مخيّر ميشدم بين سفیر انتظار - Safir Entezar...
ما را در سایت سفیر انتظار - Safir Entezar دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fsafir124 بازدید : 130 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 15:32